زیباترین حرفت را بگو
شکنجه ی پنهان ِ سکوت ات را آشکاره کن
و هراس مدار از آنکه بگویند
ترانه یی بی هوده می خوانید . ــ
چرا که ترانه ی ما
ترانه ی بی هوده گی نیست
چرا که عشق
حرفی بیهوده نیست .
حتی بگذار آفتاب نیز بر نیاید
به خاطر ِ فردای ما اگر
بر ماش منتی ست ؛
چرا که عشق
خود فرداست
خود همیشه است .
"احمد شاملو"
بی‌آن‌که بوی تو مستم کند
تا ده می‌شمارم
انگشتانم گرد کمرگاه مدادم تاب می‌خورند
و ترانه‌ای متولد می‌شود
که زاده‌ی دست‌های توست
شاعرم
به از تو سرودن معتادم
شمس لنگرودی
شکسته اند غریبانه گرچه بال و پرم
در این خیالم از این گوشه ی قفس بپرم
چه خوش خیال!پریدن؟ نمی شود،افسوس
که بسته اند پرم را به رشته ی جگرم
چه سال هاست، که برهم نمی زنم پلکی
برای آن که بمانی، میان چشم تَرَم
هنوز داغ تو دارم، غریب خفته یه خاک
هنوز یاد تو هستم، عزیزِ همسفرم
کجا بجویمت آخر، میان آب و عطش؟
سراغت از که بگیرم که از تو بی خبرم
اگر چه نیستی،امّا،همیشه هستی،آه
تو پیش چشم منی هر کجا که می نگرم
تو قصّه نیستی،آری، حقیقت محضی
تو یک حکایت سرخی، حکایت پدرم
سیروس اسدی
آن دل که شد او قابل انوار خدا
پر باشد جان او ز اسرار خدا
زنهار تن مرا چو شمع تنها مشمرکو جمله به نمک‌زار خدا
آن شمع رخ تو لگنی نیست بیا
وان نقش تو از آب منی نیست بیا
در خشم مکن تو خویشتن را پنهان
کان حسن تو پنهان شدنی نیست بیا
آن کس که ترا نقش کند او تنها
تنها نگذاردت میان سودا
در خانه تصویر تو یعنی دل تو
بر رویاند دو صد حریف زیبا
آن لعل سخن که جان دهد مرجان را
بی‌رنگ چه رنگ بخشد او مرجان را
مایه بخشد مشعلهٔ ایمان را
بسیار بگفتیم و نگفتیم آن را
از مولوی
تعداد صفحات : 13
بدون دانش برنامه نویسی نرم افزار اندروید بسازیدapk
فروش تکی لوازم جانبی موبایل به قیمت عمده
اطلاعیه شماره5مسابقه مدافعان حریم ولایت:
بسته جنگ نرم نیوز شماره دوم