شکفتم آمدی از دور...باغ، در چشمت
دلم به چشم تو روشن،چراغ، در چشمت
اتاق و پنجره ای رو به آسمانی سرخ
سکوت تلخ دو تا چای داغ، در چشمت
غم غروب...که من با تو نیز تنهایم!
و پَرسه های غم یک کلاغ، در چشمت
کسی که در دل چشمان تو نشسته منمکه از غم تو بگیرد سراغ، در چشمت
#
هوای رفتن و تکرار آخرین لبخند
بخند تا بوَزَد عطر باغ، در چشمت...!
اصغر معاذی