سالی
نوروز
بی چلچله بی بنفشه میآید،
جنبش ِ سرد ِ برگ ِ نارنج بر آب
بی گردش ِ مُرغانه ی رنگین بر آینه
سالی
نوروز
بیگندم ِ سبز و سفره میآید،
بی پیغام ِ خموش ِ ماهی از تُنگ ِ بلور
بی رقص ِ عفیف ِ شعله در مردنگی.
سالی
نوروز
همراه به درکوبی مردانی
سنگینی بار ِ سال ها شان بر دوش:
تا لاله ی سوخته به یاد آرد باز
نام ِ ممنوع اش را
و تاقچه گناه
دیگر بار
با احساس ِ کتابهای ممنوع
تقدیس شود.
در معبر ِ قتل ِ عام
شمع های خاطره افروخته خواهد شد.
دروازه های بسته
به ناگاه
فراز خواهد شد
دستان اشتیاق از دریچه ها دراز خواهد شد
لبان فراموشی به خنده باز خواهد شد
و بهار
در معبری از غریو
تاشهر
خسته
پیش باز خواهد شد
سالی
آری
بی گاهان
نوروز
چنین آغاز خواهد شد.
احمد شاملو