«بيا عاشقي را رعايت كنيم
ز ياران عاشق،حكايت كنيم»
از آنان كه بوي خدا ميدهند
به دنياي ما كربلا ميدهند
از آنان كه در جبهه عاشق شدند
و با يك تبسم،شقايق شدند
ز مردان سرخي كه نوراني اند
سحر صورت و ماه پيشاني اند
از آنان كه از تيره آتشند
به دور زمين،خط خون مي كشند
از آنان كه با عافيت دشمنند
«و تير از پي امر حق ميزنند»
از آن سينه سرخان كه پرپر شدند
به بوي بهشت،معطر شدند
بيا ياد گلهاي پرپر كنيم
حديث جنون را،مكرر كنيم
بيا سينه چاك شهيدان شويم
صميمانه،خاك شهيدان شويم
بيا تا بچينيم يك زخم ناب
ز پيشاني غيرت آفتاب
بيا تا بگوييم«غيرت» كه بود
«بروجردي»و«حاج همت» كه بود
بيا همچو «منصور» عارف شويم
شبي مست از «حسن يوسف»شويم
بگوييم از «يوسف»،آن حق سرشت
علمدار سبز سپاه بهشت
از آن يوسف عشق،آن نازنين
كه پر بود از لحظه هاي يقين
از آن يار عاشق،ز شيخ شهيد
از آن عارف حق،بشير اميد
ز مردي كه نامش«محلاتي» ست
دلش نيمه شب،بي صدا مي شكست
از آن شيخ نوراني و اهل درد
از آن جبهه مرد صلابت نبرد
ز گردان «اشتر» و «شهبازي» اش
ز «ناهيدي» و شور سربازي اش
تو ميداني آيا «زماني» كه بود؟
«چراغي» و يا «قهرماني» كه بود؟
تو ميداني آيا «كريمي» كه بود؟
و با عشق،يار صميمي كه بود؟
تو با «قجهاي» همسفر بودهاي؟
ز همسنگران خطر بودهاي؟
تو در جبهه «فتح المبين» ديدهاي؟
خدا را شبي،روي مين ديدهاي؟
تو در جبهه «نصر» جنگيدهاي؟
تو با رمز «والعصر»،جنگيدهاي؟
چه ميداني از «باقري» ها،تو هيچ!
ز «كلهر»،بگو جان مولا،توهيچ!
نماندي تو يك فصل در جبهه،آه!
برو توبه كن،اي دل روسياه!
نخواندي تو از جبهه يك فصل،خون
نگشتي تو از جامه تن برون
نميداني از عشق و غيرت،تو هيچ
دل خويش را در تغافل تو هيچ
بيا هشت فصل جنون،گريه كن
بيا زير باران خون،گريه كن
چه گلهاي سرخي كه پرپر شدند!
چه مردان سبزي،كبوتر شدند!
پس از لاله،فصل غريبانهاي ست
بر اين فصل بي لاله،بايد گريست
پس از لاله،فصل بداقبالي است
و جاي شهيدان ما،خالي است
چه غافل!چه غافل!چه ما غافليم!
اسير زمينيم و پا در گليم
در اين خانه با بوي نان دل خوشيم
بر طين خاك بي آسمان،دل خوشيم
چو پاييز،زرديم و بي برگ و بار
همآغوش مرداب و حسرت تبار
بيا روز شد،شب نشيني بس است
حرام است شب،تا كه خورشيد هست
بيا درد خود را مداوا كنيم
ز بوي تغافل،تبري كنيم
بيا تا بخوانيم،اين فصل را
بيا تا بمانيم،در جبهه ها
به بوي شهادت، شكوفا شويم
بيا حافظ نام گلها شويم
شهيدانمان را زيارت كنيم
به آلاله،عرض ارادت كنيم
«كه سخت است خاموشي لاله ها
دريغ از فراموشي لاله ها»
پس از جنگ،تكليف ما روشن است
دل لاله ها را،نبايد شكست
نبايد كه با «عافيت» داد،دست
و اين جاده ها تا خدا روشن است