برای از تو نوشتن، زدم به جوهرم آتش
قلم به ضجه درآمد، گرفت دفترم آتششروع شعرِ تو در من، شروع شعله و شک شد
نه شک نکردمت اما زدی به باورم آتشبه هر طرف که بچرخم، تویی، تویی، همه جا تو
که رو به روم تو هستی، سه سمت دیگرم آتشدر آسمان تو روحم کبوتری شد و عمری ست
نشسته ام که بگیرد پر کبوترم آتشبه امتحان، غم خود را، شبی به عرش سپردی
که بانگ زد به تو: بس کن! نزن به پیکرم آتش!به خوابِ نیستی ِ من - نفختُ فیهِ ... – غمت را
دمیدی و پس از آن شب گرفته بسترم آتشچنان " ازل – ابدم " را گره زدی به غمت که
به شعله شعله ی عشقت، شد " اول – آخرم " آتشبه راه عشق تو بس نیست این که سر ببُرندم
بزن به پیکرِ در خونِ خود شناورم آتشغمت اگر که همان است، من هنوز همانم
به دوش برده ام آتش، به دوش می برم آتشاگر بهای غم تو شراب و حور و بهشت است
بده به هرچه مسلمان، به من که کافرم آتش ...اگر که شعله تویی، تو، بهشت بی تو چه دارد؟
مرا بگیر و بسوزان، بگیر در برم آتش!همیشه از سر عاشق گذشته آب و خوشم من
به این که در غم عشقت، گذشته از سرم آتشاگر به کعبه رسیدم، نبند دل به طوافم
که بیم می رود از من بگیرد آن حرم آتش
مهدی زارعی